آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

آنها منتظرش نبودند

آنها منتظرش نبودند


نام اثر : "آنها منتظرش نبودند" - اثر نقاش روسی "ایلیا رپین" – 1844 – 1930م

 

"من نمی توانم فرشته ای را تصویر کنم، زیرا هرگز آن را به چشم ندیده ام!"

گوستاو کوربه(نقاش رئالیست)

 

واژه رئالیسم(یا واقع گرایی) از (Real) که به معنای واقع است، مشتق شده و در واقع به معنای مکتب اصالت واقع است. مکتب رئالیسم نقطه مقابل مکتب ایده آلیسم است؛ یعنی مکتبی که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی می داند.

باقی متن در ادامه مطلب


 

رئالیسم به بازنمایی واقعیتِ مورد تجربه ی انسانها در زمان و مکان معین اشاره دارد. یعنی نمایش اشیا و موضوعات به صورت طبیعی، همانطور که هستند، نه آنطور که باید باشند و یا نقاش دوست دارد باشند.  نقاش از کشیدن دنیایی خیالی و رویایی امتنا دارد و درصدد است تصویری واقعی و درست از زیبایی ها و زشتیهای دنیا ارائه کند. انگار هنرمند صرفا در نقش یک عکاس ظاهر می شود و تنها کاری که می کند انتخاب زاویه دید است. دیگر همه چیز باید همانطور باشد که از آن زاویه دیده می شود.

ایلیا رپین بزرگترین نقاش این سبک در روسیه قرن نوزدهم است. او که خود در خانواده ای فقیر بزرگ شده ، از کودکی با کشیدن نقاشی-مخصوصا نقاشی پرتره- زندگی خود را می گذرانده است. رپین با سرمایه ای که از همین راه ذخیره کرد وارد دانشکده هنر شد. پرتره ای که او از تولستوی، نویسنده شهیر روسی کشیده است از جمله مشهورترین پرتره های نویسندگان جهان محسوب می شود. دوران زندگی او دورانیست که در آن روسیه دستخوش تحولات و مشکلات بزرگی بوده است و این امر در آثار وی تاثیر زیادی داشته است.

نقاشی بالا یکی از همان خانه هایی است که رپین بارها با آن مواجه بوده است. یک اتاق روسی در قرن نوزدهم با فضایی سنگین و غم آلود. نقاشی تصویرگر مردی است که با ورود ناگهانی خود، توجه اهالی خانه را جلب کرده است. در کنار درب اتاق، چهره پیشخدمت خانه را می بینیم که با یک دستش دستگیره درب را محکم گرفته است. با توجه به حالت چهره او و نوع گرفتن درب اتاق می توان اینگونه برداشت کرد که وی سعی داشته از ورود مرد به داخل جلوگیری کند. خانم دیگری نیز که پشت پیشخدمت قرار دارد نگاه کنجکاوانه خود را داخل اتاق دوخته است و گویا با پنهان کردن بدنش خود را از حادثه ای که قرار است اتفاق بیافتد می رهاند. خانم دیگری نیز که احتمالا پشت یک پیانو قدیمی نشسته است، با هراسی آشکار سرش را به طرف مرد برگردانده است.

اما مرکزیت تصویر بر روی همان مردی است که تازه وارد خانه شده است. زنی که در مقابلش در حل بلند شدن است. مرد که در نقطه طلایی این نقاشی قرار دارد کاملا مسلط بر زن ایستاده و نگاه نافذی بر چشمان او دوخته است.

اگر مسیر نگاه افرادیکه در تصویر دیده می شوند را دنبال کنیم، درخواهیم یافت که همه نگاه ها به مرد ختم می شود. اما مرد تنها به زن مقابلش.آنهم با نگاهی خبره می نگرد. مسیر نگاه ها همگی تاثیر حضور مرد را بالا برده و موقعیت او را پررنگ تر می کند. بطوری که مخاطب به صورت ناخودآگاه با اولین نگاه به تصویر، مرد را پیش از سایر شخصیتها می بیند.

حالت نیم خیز زن خانه، خود تحت فشار بودنش را به خوبی نشان می دهد.  گویا از میان تمام افراد این اتاق، تنها اوست که معنای نگاه مرد را می داند. نه تنها فقط او مخاطب نگاه مرد است، بلکه تنها کمر او است که خم شده است، اوست که از همه شکسته تر است و اوست که در مقام جواب به نگاه مرد قرار دارد.  

دختر بچه خود را پشت زن قایم کرده و با نگرانی صحنه را دنبال می کند. پسرک که احتمالا در دوره ای است که می خواهد خود را بالاتر از سنش نشان دهد با واکنشی برخلاف خواهرش برون گرا گویا می خواهد در صورت لزوم وارد کارزار شود. واکنش پسرک مرا یاد هموطن همسن اش در فیلم "بر باد رفته" می اندازد. همان پسری که برای اینکه نشان دهد مرد شده است اصرار داشت تا در جنگ شرکت کند و همین شر و شور نیز در همان اوان نوجوانی جان او را گرفت.

ما انتظار آمدنش را نداشتیم، اما مرد بی مقدمه وارد شد. حتی پوتین هایش را هم درنیاورد. دروغهای خدمتکار را باور نکرد که کسی خانه نیست یا خانم ناخوشند و یا امثال آن... .در راه خانه بارها حرفهایش را در ذهن مرور کرده بود و خوب می دانست چه می خواهد بگوید و با که باید صحبت کند.

این نقاشی در دوران حکومت تزار الکساندر دوم و سوم کشیده شده است. زمانیکه تزار با سیاستهایش به خیال خود می خواست به مدرن شدن کشورش شتاب دهد، اما با فعالیتهای خود به جای این کار، زمینداران را پولدارتر و کارگران را فقیرتر  کرد. نقاشی بالا فقط یک فریم است، اما می توان تاریخی را از زبان خالقش شنید. به قول گوردن گراهام –محقق هنر- نقاشی می تواند امر غیر قابل دیدن را نیز نشان دهد، همین طور حالات احساسی را. خانواده ای که مردش را در جنگ از دست داده است، با قوانین دولتی از کار بی کار شده و در محیطی کاملا زنانه و غمگین، شاید در پی اتفاقی هستند که خودشان هم نمی دانند چیست. اتاق آنها نشان می دهد که از قشر فقیر نبوده اند، پیانو، پیشخدمت، کاغذ دیواری و حتی تابلوهای روی دیوار و نیز روشنایی اتاق همگی نشانه هایی بر این مدعا هستند. با اینهمه اتفاقی که می تواند همان قوانین تزار یا از دست دادن شوهر یا امثال آن باشد همه چیز را برای آنها از بین می برد. خانه ساکت می شود، و افسرده. و سختی همواره، حتی آنگاه که اصلا انتظارش را نمی کشند به سراغشان می آید.

شاید هم زن چون پنه لوپه ای باشد که پس از سالها دوری از همسرش، ناگهان شوهرش –اودیسه- را بی مقدمه در اتاق خانه اش می بیند. و همین است که تنها نگاه زن میانسال کنار پیانو، وشاید پیرزن پشت پیشخدمت است که گویا نگاهی همراه با آگاهی است. (مقایسه کنید با نگاه پر از سئوال پیشخدمت یا دختر که احتمالا تاکنون با مرد مواجه نشده بودند). مرد که گویا همه تصور می کرده اند مرده است، ناگاه با سر و وضعی به هم ریخته و ژولیده در لحظه ای که هیچ انتظارش را نداشتند سرزده وارد خانه اش شده است. شاید هم نه، برعکس زن به صاحب خانه اش نگاه می کند که برای تسویه حساب آمده است. به مردیکه آمده قاطعانه کارش را با آنها یکسره کند.

جالب اینکه با هر دوی این دو نگاه، بازهم معنای واحدی از نقاشی بر ذهن مخاطب نقش می بندد. بحران شدید روحی و اقتصادی در خانواده های متوسط (و شاید فقیر شده) روسیه  قرن نوزدهم. و این درست همان دورانی است که رئالیسم اوج گرفت، وارد خانه ها شد و سعی کرد حقایق را بر بوم نقاشی رنگ کند. رنگی که هیچگاه خشک نشده است...

لینک مطلب در روزنامه اعتماد