آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

کجاست آن مژده بخش؟

... و من با چشمان خود ، لذت و رنج را، و آن سربالایی های عمودی را که می باید از آن بالا روم، می سنجم؛ و خود را از همان نخستین قدم ها بس خسته احساس می کنم! سرم گیج می رود. گویی اندام هایم به درد افتاده اند. وارفتگی سراسری در ساق هایم روان می شود.

کششی رو به پایین، رو به غرقاب فراموشیِ ِ آرمان ها، در من است،- فراموشی، این نیرومند ترین طعمه ی شهوت!...

از خود گریختن و از وظیفه شانه خالی کردن...

 چه کس این وظیفه را بر من تحمیل می کند؟ سرنوشت ِ این روزگار درنده خو؟

مگر من خواسته ام در آن زندگی کنم؟

 نیرویی در من میخواهد که به دورش بیاندازم...  این سرنوشت، خود منم. این تنها خود منم که به خود دستور رفتن به بالا می دهم... ولی چه احتمالی هست که به آن بالا برسم؟ و هنگامی که پس از رنج های فرساینده به آن بالا برسم، فرسوده و تهی گشته از جوهر خویش، چه چیز خواهم یافت؟ و آیا هیچ چیز خواهم یافت، یا آنکه در در دامنه ی دیگر این ستیغ نوک تیز ، نیستی است؟...

نیستی در همه جا، و مرگ!

کجاست آن مژده بخش؟

------------------

نویسنده: لادن