آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

برنامه شماره ۵۵ گلهای تازه

آواز: ایرج

تار: فرهنگ شریف

تنبک: امیر ناصر افتتاح

گوینده:آذر پژوهش

در مایه ی ابوعطا

غزل از حافظ

همای اوج سعادت به دام ما افتد

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد ...

-------------------------------

کجاست آن مژده بخش؟

... و من با چشمان خود ، لذت و رنج را، و آن سربالایی های عمودی را که می باید از آن بالا روم، می سنجم؛ و خود را از همان نخستین قدم ها بس خسته احساس می کنم! سرم گیج می رود. گویی اندام هایم به درد افتاده اند. وارفتگی سراسری در ساق هایم روان می شود.

کششی رو به پایین، رو به غرقاب فراموشیِ ِ آرمان ها، در من است،- فراموشی، این نیرومند ترین طعمه ی شهوت!...

از خود گریختن و از وظیفه شانه خالی کردن...

 چه کس این وظیفه را بر من تحمیل می کند؟ سرنوشت ِ این روزگار درنده خو؟

مگر من خواسته ام در آن زندگی کنم؟

 نیرویی در من میخواهد که به دورش بیاندازم...  این سرنوشت، خود منم. این تنها خود منم که به خود دستور رفتن به بالا می دهم... ولی چه احتمالی هست که به آن بالا برسم؟ و هنگامی که پس از رنج های فرساینده به آن بالا برسم، فرسوده و تهی گشته از جوهر خویش، چه چیز خواهم یافت؟ و آیا هیچ چیز خواهم یافت، یا آنکه در در دامنه ی دیگر این ستیغ نوک تیز ، نیستی است؟...

نیستی در همه جا، و مرگ!

کجاست آن مژده بخش؟

------------------

نویسنده: لادن

 

 

برای تو

برای آن دوست گرامی ام که بی جهت از من رنجیده ست ...

-------------------------------------------------------------

این نه مسجد که به هر لحظه درش بگشایند

که تو دیر آیی و اندر صف پیش اَستی زود

این خرابات مغان است در او مستان اند

شاهد وشمع و شراب و دف و نی، چنگ و سرود


من دورتر خواهم رفت.

پاییز، خاکستری و ملایم.هوای خاموش، گاه باران ولرم راست می ریزد و شتابی ندارد. بوی گرم و جسمانی خاک خیس گشته، بوی میوه های رسیده در انبار، بوی شیره ی انگور در چرخشت...

سبکبار باید بود. واژه ها را چه اهمیتی است!

میان انسان آنچه مشترک است،نه زندگیست و نه مرگ.. دانه ی ابدیت است.  ناو بشریت به دست انسان است. همین قدر باید در آن راست کار باشد و راستی آن است که انسان در هر یک از اندیشه های خود  رک و راست باشد. هیچ  کس را درباره ی آنچه بدان ایمان دارد فریب ندهد، خاصه خودش را .

ولی راست و بی غش، غیر ممکن را از ما طلب نمیکند. میخواهد که ما همیشه و منحصرا بر حسب آنچه باور داریم عمل کنیم. تنها اندیشه ی ماست که آزاد است. تن ما در زنجیر کشیده شده است. ما انسان ها در بیرون یک اجتماع از هر سو احاطه شده ایم. نظمی را تحمل می کنیم و بی آنکه خودمان نابود شویم، نمی توانیم نابودش کنیم. حتی وقتی که این نظم نادرست است، از ما جز آنکه درباره اش قضاوت کنیم کاری ساخته نیست. تمام قوانین اجتماعی چارچوبی را بر طبیعت تحمیل کرده که غیر انسانی حس می شود. اما  باید فرمان ببریم اگر زندگی را می خواهیم.

 من دورتر خواهم رفت. 

--------------------

نویسنده:لادن  

عقوبت

میوه بر شاخه شدم
      
سنگپاره در کفِ کودک.

طلسمِ معجزتی
مگر پناه دهد از گزندِ خویشتنم
چنین که
        
دستِ تطاول به خود گشاده
                                          
منم!

        احمد شاملو             

 

دست

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست 

دست، گنجینه ی مهر و هنر است:
خواه بر پرده ی ساز
خواه در گردن دوست
خواه بر چهره ی نقش
خواه بر دنده ی چرخ
خواه بر دسته ی داس
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی