آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

آوای هستی

آنچه اصل است، از دیده پنهان است. آنتوان دوسنت اگزوپری

ساقی ببین آزرده ام.

 یک ناله ی مستانه ز جایی نشنیدیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد.




خواننده: مهستی

آهنگساز: مهندس همایون خرم

شاعر: پرویز وکیلی

دستگاه: سه گاه

*‌ * *

ساقی ببین آزرده ام

ساقی ببین افسرده ام

 مست و خرابم
آه ...

ای همیشه مهربان

امشب تو هم

کردی جوابم
ساقی، اگر ساغرم شکنی
قلب پاک مرا زیر پا فکنی
برنمی گیرم از کوی عشق تو دامن
ساقی، تویی آرزوی دلم ، گفتگوی دلم
پیش مستان نریز آبروی دلم

 این تو و این دل من
دیوانه ی روی زمینم، می خواره ای بی همنشینم
چرا چرا  ساغرم شکنی

دل مرا زیر پا فکنی؟
صد مست همچون من فدایت

قربان بی مهری و وفایت
تو که خود آگه ز درد منی

چرا مرا زیر پا فکنی؟


 

سزار وایه خو مرده است.

در پاریس می میرم، در کولاک ِ باران

به روزی که هم اکنون نیز در خاطر ِ من است

در پاریس می میرم... و این آزارم نمی دهد...

حتم در پنج شنبه روزی چون امروز، در خزانی.

پنج شنبه خواهد بود چرا که امروز نیز پنج شنبه است

و

همین حالا هم که دارم این سطرها را

می نویسم

شانه هایم را به دست مصیبت سپرده ام.

هیچ گاه چون امروز چنین راه ِ خود را کج نکرده ام

و

سفرم را در راه هایی که در آن تنهای ِ تنهایم، چنین در پیش نگرفته ام.

سزار وایه خو مرده است. گرفتندش

و با آن که کاری به کارشان نداشت همه گی

با ترکه و طناب بر تنش کوفتند.

شهود ِ واقعه به قرار  ِ ذیل اند:

پنج شنبه ها، استخوان ِ شانه ها، تنهایی، باران و جاده ها...

  سزار وایه خو

شاعر و نویسنده ی ِ پرویی

آمدن: 16 مارس 1892 

رفتن: 15 آوریل 1938 بر اثر ابتلا به یک بیماری ِ ناشناخته در فرانسه

برگردان: محمد رضا فرزاد ( از کتاب: تو مشغول مردن ات بودی)

 

دلنوشته


بر آن انتظار می کشم

که مرگی نامرئی گلویم رابفشارد

تا دیگر

غصه ی شقایق های پژمرده

و

پرپر را نخورم

مرا حرفی ست در دل

که اگر بر زبان آورم

مادرم سیاه خواهد پوشید

لادن

بگو به ایران

وطن پرنده ی پر در خون
وطن شکفته گل در خون
وطن فلات شهید و شب
وطن پا تا به سر خون
وطن ترانه ی زندانی
وطن قصیده ی ویرانی
ستاره ها اعدامیان ظلمت
به خاک اگر چه می ریزند
سحر دوباره بر می خیزند
بخوان که دوباره بخواند
این عشیره ی زندانی
گل سرود شکستن را
بگو که به خون بسراید
این قبیله ی قربانی
حرف آخر رستن را
با دژخیمان اگر شکنجه
اگر بند است و شلاق و خنجر
اگر مسلسل و انگشتر
با ما تبار فدایی
با ما غرور رهایی
به نام آهن و گندم
اینک ترانه ی آزادی
اینک سرودن مردم
امروز ما ، امروز فریاد
فردای ما ، روز بزرگ میعاد
بگو که دوباره می خوانم
با تمامی یارانم
گل سرود شکستن را
بگو ، بگو که به خون می سرایم
دوباره با دل و جانم
حرف آخر رستن را
بگو به ایران
بگو به ایران


دانلود ترانه وطن از داریوش


داد خواست

از همه سو

از چهار جانب

از آن سو که به ظاهر مه صبحگاه را

ماند سبکخیز و دمدمی

و حتی از آن سوی دیگر که هیچ نیست

نه له له تشنه کامی صحرا

نه درخت و نه پرده ی وهمی از لعنت

خدایان-

از چهار جانب

راه گریز بر بسته است.

درازای زمان را

با پاره ی زنجیر خویش

می سنجم

و ثقل آفتاب را

با گوی سیاه پای بند

در دو کفه می نهم

و عمر

در این تنگنای بی حاصل

چه کاهل می گذرد!

قاضی تقدیر

با من ستمی کرد.

به داوری

میان ما را که خواهد گرفت؟

من همه ی خدایان را لعنت کرده ام

همچنان که مر ا

خدایان.

و در زندانی که از آن امید گریز نیست

بداندیشانه

بی گناه بوده ام.

 شاملو

 

BY Paul Eluard

This is the burning rule of man / which turns the grape into wine / the coal into fire / the kiss into human / this is the harsh rule of man / to survive / the war , the misery / the countless dangers / this is the gentle rule of man / which changes water to light / dreams to reality / foes to friends.


Paul Eluard