ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاوردهایم
مست از بوسههایی که هنوز نگرفتهایم
از روزهایی که هنوز نیامدهاند
از آزادی که در طلبش بودیم
از آزادی که ذره ذره به دست میآوریم
پرچم را بالا بگیر تا بر صورت بادها سیلی بزند
حتی لاکپشتها هم هنگامی که بدانند به کجا میروند
زودتر از خرگوشها به مقصد میرسند.
"یانیس ریتسوس"
جهان بگشتم و سرتابهسر به شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار
زمانه مردِ مصاف است و من ز سادهدلی
کنم به جوشنِ تدبیر وهم دفعِ مضار
کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار
ز منجنیقِ فلک سنگِ فتنه میبارد
تو ابلهانه گریزی در آبگینه حصار...
«افسانهی سه دوست که زیرِ بارانِ گلوله آواز خواندند»
«فدریکو گارسیا لورکا»، مشهورترین شاعرِ اسپانیاست بهقولی و ظاهراً بعد از «سروانتس» [نویسندهی رمانِ دنکیشوت] تنها کسیست که تعداد کتابها و رسالهها و مقالات دربارهی شعرها و نمایشنامههایش، عملاً، سر به فلک میزند. شعرها و نمایشهایش [عروسی خون، یرما، خانهی برناردا آلبا و دونیا رسیتا]، بارها به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند و بهقولی، پرخوانندهترین شعرها و نمایشهای اسپانیایی در سراسرِ جهان هستند. «گارسیا لورکا» پنجمِ ژوئنِ ١٨٩٨ در «گرانادا» [غرناطه]ی اسپانیا متولد شد و سیوهشت سال بعد، در اوتِ ١٩٣۶، در نخستین روزهای «جنگ داخلی»، گروهی ناشناس او را در تپههای بیرون از «گراناد» کشتند و جسدش، البته، هیچوقت پیدا نشد.
شماری از شارحانِ شعرهایش، بر این باورند که او در واپسین سطرهای شعر «افسانهی سه دوست که زیرِ بارانِ گلوله آواز خواندند»، عاقبت خودش را پیشگویی کرده است. این شعر، برگرفته است از «شعرهای تنهایی در دانشگاه کلُمبیا»؛ دفتر اول کتاب «شاعر در نیویورک» است که «گارسیا لورکا» در فاصلهی ١٩٢٩ تا ١٩٣٠ و در سفری به آمریکا آنها را سرود و، باز بهقولی، مهمترین کتاب «گارسیا لورکا»ست و شماری از ناقدانِ ادبی آنرا یکی از بزرگترین و مهمترین کتابهای شعرِ قرنِ بیستم میدانند. [این شعر، پیشتر، یکبار در شهروند امروز منتشر شد.]
***
انریکه،
امیلیو،
لورنسو.
یخزده بودند هرسهتایشان:
انریکه در دنیای رختخوابها،
امیلیو در دنیای چشمها و دستهای زخمخورده،
لورنسو در دنیای دانشگاههای بیسقف.
باقی در ادامه مطلب...
ادامه مطلب ...