از شاعر هلندی: هِنک فان راند وَیک
همه
گانیم، با هم اینجا
زندگان و مرده گانیم
یک وجب بیشتر
فاصله مان نیست،
دادگاهی در پیش
زان هیچ گریز ِمان نیست
به یادآر عزیزترین را
که بر لحد نهاده سر
برادر، دوست، پدر
چشمان ات را گو فراتر بین
همه گان را باهم
در یک سرزمین
و بدان:
با هم ایستاده ایم در پیشگاه ِ داور
تا بین ِ نیک
و بد، یکی را برگزینیم
ملتی که تن دهد به جور ِ ستمگران
جسم و جان می بازد و بسیار بیش از آن،
آنگاه نور نیز خاموشی می گیرد.
حضور من
غیرمترقبه نبود در این دنیا
با نه
ماه انتظاری که مادرم کشید
اما
غیرمترقبه
خواهد بود
صرف
نظر کردن دنیا از من
که
دیگر حتی عنکبوتها هم
تاری
نخواهند تنید بر تنم
پس، پیش از
اینکه واژهها
قربانی
توقف زبانم شوند
باید
اعتراف کنم که
همیشه
از دست شقایقها عصبانی شدهام
شقایقها
با شقاوتی غیرمترقبه
مانند
برگهای پاییزی
یا
گنجشکی که بالش را
بیهوا
به
جانم میساید
دلبستگی
بیحجاب را
سرگردان
کوچههای مغزم کردهاند
و
پیش از
اینکه کوچهها
قربانی
توقف نگاهم شوند
باری
دیگر بگریم
به
داغ هزاران
نگاه
بر
دیوار کوچههای بیگانه با خیابان
و قهر
با خانهها
و باید
پیش از اینکه تیر رنگین کمان
از
دستش رها شود
سوگندش
دهم
به
لطافت ابریشم
و عطر
دهان شاپرک
که بیتمرین
نشانه نگیرد
مرز
مرموز عشق را
« پرویز رجبی »
جهان بگشتم و سرتابهسر به شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار
زمانه مردِ مصاف است و من ز سادهدلی
کنم به جوشنِ تدبیر وهم دفعِ مضار
کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار
ز منجنیقِ فلک سنگِ فتنه میبارد
تو ابلهانه گریزی در آبگینه حصار...
«افسانهی سه دوست که زیرِ بارانِ گلوله آواز خواندند»
«فدریکو گارسیا لورکا»، مشهورترین شاعرِ اسپانیاست بهقولی و ظاهراً بعد از «سروانتس» [نویسندهی رمانِ دنکیشوت] تنها کسیست که تعداد کتابها و رسالهها و مقالات دربارهی شعرها و نمایشنامههایش، عملاً، سر به فلک میزند. شعرها و نمایشهایش [عروسی خون، یرما، خانهی برناردا آلبا و دونیا رسیتا]، بارها به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند و بهقولی، پرخوانندهترین شعرها و نمایشهای اسپانیایی در سراسرِ جهان هستند. «گارسیا لورکا» پنجمِ ژوئنِ ١٨٩٨ در «گرانادا» [غرناطه]ی اسپانیا متولد شد و سیوهشت سال بعد، در اوتِ ١٩٣۶، در نخستین روزهای «جنگ داخلی»، گروهی ناشناس او را در تپههای بیرون از «گراناد» کشتند و جسدش، البته، هیچوقت پیدا نشد.
شماری از شارحانِ شعرهایش، بر این باورند که او در واپسین سطرهای شعر «افسانهی سه دوست که زیرِ بارانِ گلوله آواز خواندند»، عاقبت خودش را پیشگویی کرده است. این شعر، برگرفته است از «شعرهای تنهایی در دانشگاه کلُمبیا»؛ دفتر اول کتاب «شاعر در نیویورک» است که «گارسیا لورکا» در فاصلهی ١٩٢٩ تا ١٩٣٠ و در سفری به آمریکا آنها را سرود و، باز بهقولی، مهمترین کتاب «گارسیا لورکا»ست و شماری از ناقدانِ ادبی آنرا یکی از بزرگترین و مهمترین کتابهای شعرِ قرنِ بیستم میدانند. [این شعر، پیشتر، یکبار در شهروند امروز منتشر شد.]
***
انریکه،
امیلیو،
لورنسو.
یخزده بودند هرسهتایشان:
انریکه در دنیای رختخوابها،
امیلیو در دنیای چشمها و دستهای زخمخورده،
لورنسو در دنیای دانشگاههای بیسقف.
باقی در ادامه مطلب...
ادامه مطلب ...
چنین خراب دل کی دگر سرای من است
نه دل که دشمن من ، درد بی دوای من است
گذشت عمر به خون خوردن و ندانستم
من از برای دلم یا دل از برای من است ...
با آرزوی سلامتی و طول عمر برای همه ی اساتید ادبیات و موسیقی کشورمان و همه مردم عدالت خواه ایران عزیز
***
امیر هوشنگ ابتهاج متولد رشت و زاده ی سال 1306 شمسی است. بر این اساس او اکنون 82 سال سن دارد.
ابتهاج موسیقی را به خوبی می شناسد . او مدتی سرپرست برنامه ی گلها بود، برنامه ای که به راستی تا کنون نیز کامل ترین مرجع موسیقی سنتی ایران محسوب می شود. دوستی وی با استاد محمد رضا لطفی و استاد محمد رضا شجریان یادگار فعالیت همان سالها است.
اما بشنوید از عشق آتشین ابتهاج:
سایه در سالهای نخست جوانی دلباخته ی دختری ارمنی شد. آن دختر گالیا نام داشت و ساکن شهر رشت بود. عشق ابتهاج به این دختر درون مایه ی اشعار عاشقانه او در سالهای جوانی شد چنان که اکنون پس از گذشت چندین دهه از آن روزگار هنوز حرارت آن عشق در کلام و بیان سایه جاری است. اما عشق وی دیر نپایید و به علت جنگ و خونریزی در ایران رابطه ی عاشقانه میان این دو به تیرگی گرایید و ابتهاج خود دست از این عشق کشید، چنانچه شعر معروف وی «کاروان» به نوعی، گواهی بر این ادعا است. هر چند که شعر «کاروان» یا در اصطلاح عامیانه همان «گالیا» بیشتر درون مایه ی سیاسی دارد تا عاشقانه اما می توان با کند و کاو در این شعر به لایه های پنهان عشق این دو پی برد.
«کاروان»
دیریست گالیا!
در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ این هم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو
بر پرده های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...
دیریست گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه ی رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه های تیره و غمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشه ی این دوزخ سیاه
زودست گالیا!
در من فسانه ی دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!
زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده ی تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده ی گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من ....
استاد هوشنگ ابتهاج سالهای مدیدی است که ساکن کلن آلمان است اما گاه و بیگاه به مناسبتهای مختلف از جمله برگزاری کنسرتهای موسیقی از سوی اساتید خصوصاً شجریان و لطفی به ایران سفر می کند.
به عقیدهای بسیاری هوشنگ ابتهاج قدرتمندترین غزل سرای معاصر است. تشبیهات نغز و دلنشین او که قبل از او هرگز در ادبیات فارسی دیده نشده گواهی بر این مدعا است.
باقی در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...